امروز جمعه 02 آذر 1403 http://tmoshaver.cloob24.com
0

تقریبا همه ی انسان ها یک حالت خوابیدن دارند که از دوران کودکی تا انتهای عمر یکسان می ماند و این حالتی است که زمان تغییر خواب خود را در آن می گذرانند. جالب اینکه از روی این حالت های خوابیدن می توان به اخلاق و روحیات فرد پی برد. شما چطور می خوابید؟ یعنی حالت معمول خوابیدن شما چگونه است؟

درست است که می شود در حالت های مختلف خوابید اما همه ی انسانها یک حالت معمول خوابیدن دارند که در بیشتر اوقات در آن حالت می خوابند و از خواب بیدار می شوند. آیا می دانید که این نوع خوابیدن به شخصیت شما ربط دارد؟ حتما تعجب می کنید اما پروفسور کریس ایزیکوفسکی، مدیر مرکز مطالعات خواب انگلستان در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که نحوه ی خوابیدن انسان ها با خصوصیات اخلاقی و شخصیتی آنها ارتباط دارد، اما چگونه؟

پروفسور ایزیکوفسکی هزار نفر زن و مرد مراجعه کننده به مرکز مطالعات خواب را بر اساس خصوصیات شخصیتی و اخلاقی در گروه های مختلف قرار داد و در نهایت به این نتیجه رسید که شکل خوابیدن افراد با اخلاق آنها ارتباط دارد. یعنی افرادی که خصوصیات روحی، اخلاقی و شخصیتی شبیه به هم دارند یک شکل می خوابند. شما می توانید شکل معمول خوابیدن خودتان را در بین شش گروه اصلی پیدا کنید و ببینید که خصوصیات اخلاقی شما شبیه آن چیزی که در مورد آن گفته شده هست یا نه، در ضمن شما می توانید از نحوه ی خوابیدن همسر یا دوستان خودتان، چیزهای بیشتری در مورد آنها بدانید.

شکل خوابیدن جنینی

در این حالت افراد به شکل جنین داخل شکم مادر می خوابند، یعنی به پهلو با پاهای جمع شده در شکم و دست های خم شده. پروفسور ایزیکوفسکی می گوید: کسانی که اینگونه می خوابند عموما افراد سرسختی هستند اما از درون، افرادی خوش قلب و احساسای اند. این افراد در برخورد اول خجالتی به نظر می رسند ولی پس از مدتی آرامش پیدا می کنند و صمیمی می شوند. این حالت اصلی ترین نوع خوابیدن است و حدود 40 در صد افراد این گونه می خوابند. جالب است بدانید این نوع خوابیدن در میان خانم ها دو برابر شایع تر از مردان است.

خوابیدن به پهلو و صاف

اگر به پهلو و در حالتی که هر دو دست شما در راستای بدنتان است می خوابید، احتمالا فرد خوش مشرب، آسان گیر و منطقی هستید. افرادی که اینگونه می خوابند آدم هایی هستند که ارتباط اجتماعی گسترده ای دارند و کاملا رفیق باز هستند و معمولا از تنهایی گریزانند. پروفسور ایزیکوفسکی می گوید: «تحقیقات ما نشان داده این گروه افرادی هستند که خیلی راحت به غریبه ها اعتمادمی کنند و در زندگی آدم های خوش بینی هستند.»

شکل خوابیدن به پهلو در حالت خم شده

پروفسور ایزیکوفسکی افرادی را که به پهلو در حالت کمی خم شده با دو دست در مقابل خود می خوابند را در این گروه جای می دهد. اما دکتر دانکل افرادی که به پهلو می خوابند زانوهایشان را خم می کنند و یک دست را به حالت کشیده زیر سر می گذارند و دست دیگر را روی صورت یا روی بالش قرار می دهند را در این گروه جای می دهد. پروفسور ایزیکوفسکی خاصیت های زیر را برای این افراد توصیف می کند: «این افراد آنهایی هستند که سعی می کنند منطقی و تحمل گرا باشند ولی در عین حال بدبین و نسبتا شکاک هستند. شاید آنها در تصمیم گرفتن کند باشند اما زمانی که تصمیم می گیرند تغییر دادن تصمیم آنها خیلی سخت است.»

شکل خوابیدن سربازی

از نظر پروفسور ایزیییکوفسکی خوابیدن به پشت و گذاشتن دست ها کنار بدن این نوع حالت خواب است که از نظر او افرادی که در این گروه قرار دارند عموما افرادی تو دار و ساکت و گاه به گوشه گیری تمایل دارند. آنها زیاد ارتباط برقرار نمی کنند و اگر ارتباط برقرار کنند خیلی از اوقات دچار هراس از به پایان رسیدن آن می شوند. اما از آنجایی که افرادی دقیق و سخت کوش هستند معمولا وقتی ارتباطی برقرار می کنند تمام نیاز های طرف مقابل را پاسخ می دهند و از نظر طرف مقابل خود، انسانی ایده آل برای ارتباط برقرار کردن هستند.

شکل خوابیدن به شکم

پروفسور ایزیکوفسکی افرادی را که به شکم می خوابند و دو دست خود را به حالت خم شده بالای سر (زیر یا روی بالش) می گذارند در این گروه جای می دهد و می گوید:«این افراد آدم های باهوش و خلاق هستند اما ممکن است حساس و شکننده باشند و گاه از کمبود اعتماد به نفس رنج می برند. این گروه افرادی هستند که می توانند قدرت رهبری خود را به خوبی بکار بگیرند ولی در عین حال از نقد شدن فراری هستند و دوست ندارند که دیگران آنها را مورد نقد و بررسی قرار دهند.»

حالت خوابیدن به پشت

پروفسور ایزیکوفسکی افرادی را که به پشت می خوابند و هر دو دست خود را به سمت بالا در دو طرف بالش می گذارند در این گروه جای می دهد. این متخصص خواب می گوید: افرادی که این گونه می خوابند می توانند بهترین دوستان باشند، زیرا این افراد هم مهربان هستند و هم می توانند ساعت ها به حرف های دیگران گوش بدهند و در واقع سنگ صبورهای خوبی محسوب می شوند و در مواقع لزوم هم می توانید روی کمک آنها حساب کنید. اما جالب است که این گروه با وجود داشتن این همه خصوصیات خوب، دوست ندارند در مرکز توجه قرار بگیرند و سعی می کنند چندان توجه دیگران را به خود جلب نکنند.

حالت خوابیدن پل مانند

افراد این گروه جالب هستند، زیرا آنها در هر حالی که خوابند، در نهایت در عرض تخت بیدار می شوند. یعنی طی خواب آنقدر حرکت می کنند که در نهایت در عرض تخت قرار بگیرند یا کاملا بچرخند. از لحاظ شخصیتی آنها می توانند دوستان و همراهان خوبی باشند. زیرا آنها مهربان هستند و بسیار هم پر جنب و جوش اند و برای همین بسیاری از کارهای خانه را انجام می دهند. البته یک مشکل دیگر این گروه این است که دمدمی مزاج هستند و عقیده ی آنها ممکن است خیلی سریع تغییر کند.

حالت خوابیدن زانو بلند

افرادی که به بغل می خوابند و زانوهایشان را خم می کنند و حتما یک بالش را بین دو زانوی خود می گذارند و در واقع در حالت جنینی، اما بدون بالش زیر سر می خوابند و بالش را بین دو پای خود می گذارند در این گروه هستند. این متخصص خواب می گوید:«این حالت خوابیدن در زنان شایع تر است و افرادی که در این گروه هستند عموما افرادی حساس اند که گاه از کمبود اعتماد به نفس رنج می برند. این گروه بسیار مهربان هستند و می توانند عشق زیادی را به شریک زندگی خود ابراز کنند. اما به دلیل حساسیت زیاد، خیلی زود هم عصبانی می شوند اما عصبانیت شان هم زود فروکش می کند».

حالت خوابیدن با دست های آویزان

از نظر دکتر دانکل این گروه یکی از گروه های جالب است زیرا آنها چه در تخت خواب های بزرگ بخوابند چه در تختخواب های کوچک، برایشان فرقی نمی کند زیرا به لبه ی تخت می روند و با دست های آویزان روی هوا به صورت نیم پهلو می خوابند. دکتر دانکل می گوید: «نسبت افراد هنرمند و خلاق در این گروه بسیار بالاست. اکثر افرادی که اینگونه می خوابند آدم هایی خاص و متفاوت هستند که اگر استعداد های خود را کشف و هدایت کنند، می توانند در زندگی حرفه ای خود بسیار موفق باشند.

بهترین شکل خوابیدن از لحاظ سلامت

اما از لحاظ پزشکی فکر می کنید بهترین نوع خوابیدن چگونه است؟ دکتر مایکل مک نامان، از مرکز پزشکی لانگ آیلند می گوید:«شاید در این مورد برخی تفاوت ها در دیگاه پزشکان مختلف وجود داشته باشد، اما در کل می توان گفت از نظر متخصصان مغز و اعصاب و ستون فقرات، بهترین حالت خواب این است که فرد به پشت بخوابد، زیر سرش یک بالش کوچک بگذارد، به گونه ای که سرش حدود زاویه ای بین 10 تا 30 درجه با تخت را بسازد. در این حالت بیشترین میزان خون به مغز می رسد و در عین حال تنفس هم بهتر می شود. اما از نظر متخصصان ارتوپدی برخی رشته های دیگر، بهترین حالت خوابیدن به شکل جنینی است زیرا فشار کمتری را روی زانو ها، کمر و پاها وارد می کند. در این حالت هم می توان پاها را با گذاشتن بالش زیر تشک به اندازه ی 10 ساتی متر بالا برد. اما از نظر بدترین نوع خوابیدن، بیشتر پزشکان می گویند:«خوابیدن به شکم بدترین حالت است زیرا در این حالت فشار زیادی روی ارگان های داخلی بدن وارد می شود. تحقیقات نشان داده بیشترین درصد دردهای گردن و پشت در افرادی است که این گونه می خوابند».

0
مراحل حل اختلاف یا تعارض (صلح)

از هر دو کودک سئوال کنید آیا به کمک نیاز دارند؟ بعد هر دو را دعوت به آرامش کنید و بعد با سئوالات زیر ادامه دهید:

کودک اول: لطفا به من بگو که چی شده؟

کودک دوم: لطفا آنچه او گفت رو تکرار کن.

کودک دوم: لطفا به من بگو چی شده؟

کودک اول: لطفا هر چی او گفت رو تکرار کن.

کودک اول: وقتی که اون اتفاق افتاد تو چه احساسی داشتی؟

کودک دوم: لطفا هر چی او گفت رو تکرار کن.

کودک دوم: وقتی که اون اتفاق افتاد تو چه احساسی داشتی؟

کودک اول: لطفا هر چی او گفت رو تکرار کن.

کودک اول: شما دوست داشتی چی متوقف بشه؟

کودک دوم: لطفا هر چی او گفت رو تکرار کن.

کودک دوم: شما دوست داشتی چی متوقف بشه؟

کودک اول: لطفا هر چی او گفت رو تکرار کن.

کودک اول: شما دوست داشتی او به جای اون کار چه می کرد؟

کودک دوم: لطفا هر چی او گفت رو تکرار کن.

کودک دوم: شما دوست داشتی او به جای اون کار چه می کرد؟

کودک اول: لطفا هر چی او گفت رو تکرار کن.

کودک اول: می تونی اون کار رو انجام بدی؟

کودک دوم: می تونی اون کار رو انجام بدی؟

از هر دو کودک سئوال کنید: آیا شما می تونید تعهد بدید که از این به بعد تلاش کنید طوری رفتار کنید که هر دو با اون موافق هستید؟

اگر هر دو کودک به این سئوال جواب مثبت دادند، آنها را بخاطر اینکه خوب گوش کرده اند و عملا روز حل دعوا کار کرده اند، تشویق کنید.

اگر یکی از آنها گفت " نه "، از هر کودک بخواهید درباره ی چیزهایی که هر دوی آنها دوست دارندانجام بدهند تا مشکل حل گردد فکر کنند.از آنها بخواهید در مورد ایده شان تا زمانی که هر دو به توافق برسند و تعهد بدهند خودشان خودشان به حل اختلاف برسند، فکر کنند.

0
این پرسشنامه برای ارزیابی میزان همدلی درمانگران، مربیان و مادران قابل استفاده است.

پاسخگوی گرامی:

سئوالات را با دقت مطالعه کنید و پاسخ درست را یادداشت کنید.لطفا وضعیت تاهل و جنسیت و میزان تحصیلات خود را همراه با شیوه ی نمره گذاری که در ذیل برایتان توضیح خواهم داد یادداشت بفرمایید.

1 ـ جمع نمرات سئوال های 1 تا 7

2 ـ جمع نمرات سئوال های 8 تا 14

3 ـ جمع نمرات سئوالهای 15 تا 21

نمرات از 0 تا 4 می باشد که صفر به منزله ی مخالفت کامل شما با سئوال مورد نظر می باشد و 4 موافقت کامل شما با سئوال مورد نظر می باشد و نمرات دیگر مابین این دو نظر می باشند.

ردیفسئوالنمرهنمرهنمرهنمرهنمره
1

وقتی من داستان یا رمانی را می خوانم،تصور می کنم اگر اتفاقات این داستان برای من رخ می داد چه احساسی می داشتم؟

01234
2من واقعا با احساس شخصیت های داستان یا رمان در گیر می شوم.01234
3وقتی یک فیلم یا یک بازی را تماشا می کنم، اغلب نمی توانم خود را در قالب آن قرار دهم.01234
4بعد از دیدن یک بازی یا فیلم، من احساس می کنم که بجای یکی از آن شخصیت ها هستم.01234
5 من معمولا درباره ی بعضی چیزهایی که ممکن است برایم اتفاق بیفتد، به طور منظم خیالبافی و یا رویا پردازی می کنم.01234
6به شدت با کتاب یا فیلمی که تا حدی ممکن است وقایع آن برای من بعید باشد در گیر می شوم.01234
7وقتی یک فیلم خوب را تماشا می کنمبه راحتی می توانم خودم را جای شخصیت قهرمان آن بگذارم.01234
8وقتی از کسی انتقاد می شود، من تصور می کنم اگر جای او بودم چه احساسی می داشتم؟01234
9اگر من مطمئن باشم که در زمینه ی بعضی چیزها حق با من است، وقت زیادی را برای گوش کردن به حرف شخص دیگر تلف نخواهم کرد.01234
10من بعضی اوقات تلاش می کنم دوستانم را بهتر درک کنم، اگر از زاویه ی دید آنها به مسائل نگاه کنم.01234
11من بر این باورم که هر سئوال یا مسئله ای دو طرفه است یا دو بعد دارد و من سعی می کنم هر دوی آنها را ببینم.01234
12من بعضی وقتها فکر می کنم خیلی سخت است چیزها را از زاویه ی دید شخص دیگری نگریست.01234
13پیش از هر تصمیمی سعی می کنم به مخالفت دیگران با آن فکر کنم.01234
14وقتی کسی مرا آشفته می کند، معمولا برای مدتی سعی می کنم خود را جای او بگذارم.01234
15وقتی که می بینم اشخاصی فریب یا شکست خورده اند، من نوعی مراقبت نسبت به آنها احساس می کنم. 01234
16وقتی می بینم کسی به طور غیر منصفانه تهدید می شود، احساس ترحمی نسبت به او ندارم.01234
17من اغلب برای کسانی که نسبت به من خوشبختی کمتری دارند دلم می سوزد، احساس نگرانی می کنم.01234
18من خود را شخصی تقریبا دل نازک و دل رحم می دانم.01234
19بعضی وقتها، وقتی دیگران مشکلاتی دارند من احساس تاسف و تاثری ندارم.01234
20افراد بد شانس و بدبخت معمولا مرا ناراحت و آشفته نمی کنند.01234
21من اغلب چیزهایی را که برایم اتفاق می افتند،کاملا لمس می کنم.01234

0
ویژگیهای روانی اخلاق

الف) جهت گیری اجتماعی

ب) خود مهارگری

ج) مطیع بودن

د) حرمت خود


الف ـ جهت گیری اجتماعی: رفتار اخلاقی، ناشی از علاقه و توجه فرد به دیگران است.میل به مشارکت در تعامل های اجتماعی و ایجاد روابط برای سلامت روانی مهم و ضروری است.در حقیقت نبود چنین تمایلی نشانه ی وجود آسیب است.در DSM-IV افراد دوری گزین و بی علاقه به روابط اجتماعی را به عنوان اختلال شخصیت اسکیزوئید طبقه بندی کرده اند.

وجود رفتارهای گوشه گیرانه و شیوه ی زندگی ضد اجتماعی در کودکان و نوجوانان دال بر بروز آسیب های جدی در بزرگسالی است.محققان و متخصصان بالینی شکلگیری دلبستگی ایمن را در سالهای اولیه ی زندگی منشاء جهت گیری اجتماعی سالم می دانند.

تعریف دلبستگی ایمن: رابطه ی عاطفی خاصی است که بین خردسالان و مراقبان اولیه ی آنها شکل می گیرد.مادرانی که در شیوه های تربیتی خود گرم و مهربان بوده و تماسهای جسمانی محبت آمیز بیشتری با کودکان خود دارند، خصومت و خشم اندکی را بروز می دهند و در مراقب جسمانی ار کودکان خود کوشا هستند.برعکس مادران مضطرب و تحریک پذیر غالبا در ایجاد یک دلبستگی ایمن شکست می خورند.کودکان پیش دبستانی با دلبستگی ایمن، تعاملات هماهنگی با همتاهای خود دارند.روان شناسان تنها عامل پایای رفتار ضد اجتماعی کودکان را فقدان دلبستگی ایمن در دوران خردسالی دانسته اند چرا که این امر به عدم شکل گیری وجدان می انجامد.کودکان با دلبستگی ایمن بیشتر احتمال دارد که با قواعد خانواده همنوایی کنند.


ب ـ خود مهارگری: وجود توانایی مهار رفتار، یکی از عوامل اصلی اخلاق محسوب می شود.روان شناسان خود انضباط گری را در کنار همدلی دو سنگ بنای اخلاق و منش می دانند.

خود مهار گری در ابتدا با کنترل جسمانی و حرکتی مربوط است، کنترل تخلیه یا آموزش تمیزی در این زمینه مورد توجه قرار گرفته است.با شکل گیری توانایی کودمان پیش دبستانی، با استفاده از واسطه های شناختی همچون تصویر سازی ذهنی و گفتار خصوصی آنها توانایی مقاومت در برابر یک خواسته، فرونشانی تکانه ها و به تاخیر انداختن ارضا را فرا می گیرند.برجسته ترین این توانایی ها ظاهرا بین سالهای 5 تا 7 سالگی به وجود می آید.به همین دلیل آموزش احترام به قانون باید از این سنین آغاز گردد.

خودمهارگری ناقص در رفتارهای پر خطر: رفتارهای پر خطر در بسیاری از موارد، حاصل خودمهارگری ناقص و حاصل آن گاهی رفتارهای بزهکارانه است.یک کودک یا نوجوان بزهکار، یا تشخیص رفتار قابل قبول از غیر قابل قبول را یاد نگرفته و یا این تشخیص را فرا گرفته است اما شیوه های کنترل کافی را کسب نکرده است، تا رفتارش را تحت تشخیص خود اداره کند.برای پیشگیری از اینکه جوانان دیگر نیز بزهکار و مجرم نشوند، لازم خواهد بود که مهارت های مورد نظر و مطلوب اجتماع به کودکانی که به نظر می رسد در معرض خطر شدن هستند، یعنی جوانان پیش از بزهکاری، آموزش داده شود.

تاخیر در ارضاء خواسته ها: توانایی به تاخیر انداختن ارضاء خواسته ها در دوره ی کودکی کسب می شود و با بالا رفتن سن افزایش می یابد.در واقع یکی از خصوصیات عمده ی بلوغ اجتماعی همین قدرت انجام وظیفه، در شرایط تقویت یا درنگ است.مشاهده ی رفتار الگو در یادگیری این رفتارمهم است.

رفتارهای غیر قابل قبول و مجرمانه تا حدی از ضعف توانایی تاخیر در ارضاء خواسته ها، یا قدرت جلوگیری از یک رفتار بخاطر تقویت بعدی حاصل می شود.به تاخیر انداختن ارضاء خواسته ها نمونه ای از خودمهارگری به حساب می آید.

والدین در تحول خودمهارگری تاثیرگذار هستند.شافر معتقد است والدین از دو طریق به تحول خودمهارگری کمک می کنند: 

الف ـ خلق کنترل های بیرونی لازم، پیش از آنکه کودک بر خود نظم جویی تسلط یابد.

ب ـ با توجه به ماهیت شکننده ی راهبردهای خودمهارگری نوزادان و نوپایان، محیطی را به وجود آورند که کنترل پذیر باشد.برای مثال: در طی ماههای اولیه ی زندگی مساله ی خود نظم جویی شامل حفاظت از کودک در برابر تحریک مفرط می باشد.

نوجوانانی که خودمهارگری ضعیفی دارند، از خانواده هایی هستند که در آنها تعارض بسیار زیادی به خصوص در مورد ارزشهای مربوط به تربیت کودک وجود دارد.والدین این نوجوانان در آموزش کودکان خود مسامحه می ورزند و در خصوص کارهای خانه و مدرسه انتظار کمی از آنها دارند. 


ج ـ تبعیت جویی یا دگر پیروی: بخشی از ماهیت اخلاق،پیروی از معیارهای بیرونی گزینش شده است.یک فرد اخلاقی در نهایت باید بیاموزد که معیارهای برونی رفتار را درونی کند.نوپایان در حدود 18 ـ 19 ماهگی شروع به پیروی از مادرانشان می کنند.کودکان خردسال بطور خود انگیخته سعی می کنند خطاها و اشتباهات خود را جبران کنند، مثلا عذرخواهی از مادر نمونه ای از این رفتارها به حساب می آید.نقش والدین در اینجا بسیار حیاتی است.انعطاف پذیری مادران، تکیه بر مذاکره بجای کنترل مستقیم و عاطفه مثبت هنگام تربیت، همگی باعث ارتقاء سطح پیروی در کودکان می شود.بعلاوه این رفتارها با تحول وجدان در سالهای بعدی ارتباط دارد.


د ـ حرمت خود: این گفتار که " خود را دوست بدار پیش از آنکه دیگران بتوانند دوستت داشته باشند " و یا " بهترین دوست خود باش "،اگر چه کلیشه ای به نظر می رسند، اما حقیقتی بدیهی را در خود پنهان دارد.حرمت خود در کودکی با سلامت روان در بزرگسالی رابطه دارد و فقدان ان به حالتهای مرضی همچون افسردگی و اضطراب می انجامد.

به اعتقاد کوپر اسمیت سه بعد اصلی تربیت، حرمت خود کودکان را ارتقاء می دهند:

1) پذیرش کودکان

2) تعیین حدود مشخص برای رفتار کودکان

3) اجازه به کودکان برای بیان خود و احترام به شخصیت و دیدگاه منحصر به فرد آنها

0
عوامل موثر در بازی کودکان
1 ـ تاثیر جنس
2 ـ تاثیر هوش
3 ـ تاثیر سن
4 ـ تاثیر محیط
1 ـ تاثیر جنس: جنسیت یکی از عوامل موثر در بازی است.یعنی می توان گفت که بازی پسرها با دخترها تفاوت دارد.پسرها بیشتر از بازی هایی لذت می برند که دشوار است و نیاز به فعالیت جسمانی دارد و دخترها اغلب بازی های ساکت، آرام و ظریف را ترجیح می دهند. می توان گفت بازی های متضمن فعالیت های بدنی در پسران بیشتر از دختران است و شدت و خشونت بازی در دختران به اندازه پسران نیست.
تا قبل از سن 8 سالگی، معمولا کودکان اهمیت چندانی به جنس همبازی خود نمی دهند. اما در سنین 8 تا 10 سالگی اختلاف بازی بین دو جنس کاملا آشکار می گردد و کودکان اکثر اوقات ترجیح می دهند که با همجنس خود بازی کنند.
دخترها بازی با عروسک، شیر دادن، نوازش کردن و خواباندن عروسک را دوست دارند و حتی بیشتر اوقات با عروسک به خواب می روند.
پسرها فعالیت های بدنی را که نشانگر قدرت و نیروی عضلانی بیشتر آنهاست در بازی هایی نظیر توپ بازی، دویدن، کشتی گرفتن بروز می دهند.
برف بازی بازی مشترک بین دخترها و پسرها است.
به عقیده ی روان شناسان فرانسوی، بازی در نزد پسران بیشتر وسیله ای برای اثبات خود در برابر دیگران و برای دختران وسیله ای برای بودن با دیگران است.
در اوقات فراغت، دخترها بیشتر ترجیح می دهند دور هم گرد آیند و با یکدیگر درد دل کنند و پسران بیشتر ترجیح می دهند در پی یکدیگر بدوند و به جست و خیز بپردازند.
ویژگی رفتار دخترها اغلب خودداری از پرخاشگری، تلقین پذیری از اطرافیان و تاثیر پذیری از همبازی های خود است.در مواقعی که دخترها نسبت به هم پرخاشگری می کنند، حالت هیجانی آنان کمتر از پسران به حمله وری و تنبیه بدنی می انجامد.در حالی که پسران فعالیت های جسمی زیاد و جنبش های ماهیچه ای و عضوی، حرکات شدید، هیجان، رفتار تند و پرخاشگرانه را دوست دارند.آنها به ابداع و نوآوری در قوانین و آداب و رسوم بازی دس می زنند و اغلب از زیر بار رعایت قوانین و مقررات بازی شانه خالی می کنند.پسرها اکثرا می کوشند یا خود قانونگذار باشند و یا اینکه قوانین بازی را به نفع خود ندیده می گیرند تا بر رقیب خود پیروز شوند.از این رو، بازی، اغلب در نزد پسران به مرور تغییر چهره می دهد، و به صورت رفتاری نو با آداب و رسومی نو در محیط های مختلف جلوه گر می شود.
اما دختران بیشتر از پسران به قواعد و اصول بازی گردن می نهند و به رعایت اصول و نظم بازی مقید هستند.دخترها از شدت عمل در فعالیت های جسمی و حمله وری یا پرخاشگری بازی ها می کاهند و رقابت در بازی را به صورت ملایمتری در می آورند.
2 ـ تاثیر هوش: هوش ممکن است در نحوه ی بازی و نوع آن، انتخاب اسباب بازی و استفاده از آن تاثیر بگذارد.
کودکان تیز هوش سعی می کنند وسایل و اسباب بازیهایی را انتخاب کنند که بتوانند با آنها به ابتکار و نوآوری دست بزنند و قوای ذهنی خود را بکار گیرند.
کودکان باهوشتر مدت کمتری به یک بازی مشغول می شوند، زیرا خواهان تنوع اند و از تنوع لذت می برند.کودکان باهوش در سنین بالاتر به بازیهایی که متضمن فعالیت های ذهنی و جسمی است می پردازند.مثلا جمع آوری اشیای مورد نظر (کلکسیون) برای آنان جذاب و لذتبخش تر می باشد.
کودکان تیزهوش به دلیل توانایی های بیشتر، به انجام بازیهای انفرادی تمایل نشان می دهند و معمولا نیروی بدنی را در حد زیادی صرف نمی کنند. به نظر می رسد کودکان عقب مانده نیز بیشتر به بازی های انفرادی می پردازند. زیرا کودکان تیزهوش به علت توانایی زیاد و کودکان کم هوش به علت توانایی کم، معمولا به خوبی در گروه پذیرفته نمی شوند.
اگر یک ماشین اسباب بازی در اختیار کودک عقب مانده گذاشته شود ممکن است آن را به اطراف بکوبد یا متلاشی کند.ولی یک کودک تیزهوش سعی به انجام بازی رمزی می کند و حتی ممکن است آن را کنجکاوانه بررسی و از هم باز کند تا از محتویات آن آگاهی یابد.
3 ـ تاثیر سن: کودک در هر سنی بازی خاصی را می پسندد.نوزاد بیشتر دست و پا زدن را دوست دارد، و وقتی بزرگتر شد مثلا، از اینکه چشمانش را بگیرند و با او دالی بازی کنند لذت می برد.
در مرحله ی اول کودکی (تولد تا 3 سالگی) بازی های کودکان بیشتر انفرادی و با هدف شناسایی اندامها و اشیاء و چگونگی کاربرد آنها صورت می گیرد.مثلا، بازی کودک 6 ماهه را می توان در تولید صدا و هجاهای ظاهرا بی معنی، چرخاندن صدا در دهان، خنده کردن و بکار انداختن دستها برای گرفتن اسباب بازی مشاهده کرد.کودک در این سن پاهایش را با دست می گیرد و رها می کند و برای بدست آوردن اشیای دور تلاش می کند.
کودک 8 ماهه، اشیا و اسباب بازیها را پیوسته به زمین می اندازد و برمی دارد و از این کار لذت می برد.
کودک 10 ماهه با گذاشتن اشیا درون جعبه و بیرون آوردن مجدد آنها به بازی می پردازد.
کودک 14 ماهه با پر کردن و خالی کردن یک ظرف از مایعات و بسته بندی کردن، به بازی مشغول می شود.
کودک 18 ماهه به بازی های تقلیدی از رفتار والدین و بزرگترها علاقه دارد.
در 2 سالگی فعالیت های کودکان بیشتر جنبه ی تمرین و ورزیدگی جسمی دارد و بیشتر بصورت انفرادی انجام می شود، تا آن حد که همه ی کودکان در کنار هم، ولی هر یک برای خود بازی می کنند.
در مرحله ی دوم کودکی (3 تا 7 سالگی)، کودکان علاوه بر بازی های فردی قادر به فعالیت های گروهی نیز می گردند و همانطور که ژان پیاژه مطرح می کند کودکان 4 الی 7 ساله در یک محل جمع می شوند، ولی هر کدام برای خود بازی می کنند و اگر یکی از آنها را از جمع خارج کنیم مخالفت و گریه می کنند، ولی هیچکدام حاضر به انجام بازی گروهی و مشترک نیستند. (بازی موازی)
در مرحله ی دوم کودکی، بازیها به تدریج به نسبت جنسیت یا سن از یکدیگر متمایز می شوند و دختران رفته رفته با دختران و پسران با پسران به بازی های دو سه نفری می پردازند.در اواخر این مرحله بازی ها به مرور از حالت انفرادی خارج می شوند و به صورت بازی های قراردادی که انجام آنها مستلزم رعایت اصول و مقرراتی است، در می آیند.از این به بعد اعمال منظم و با هدف جای بعضی از فعالیت های بازی، یعنی فعالیت های خود بخودی و بی هدف را می گیرند، با نزدیک شدن کودک به دوران بلوغ، تنوع بازی های او کم می گردد.
مطالعات نشان داده است که در حدود 12 سالگی نه تنها تعداد فعالیت هایی که کودک در ان شرکت می کند کمتر می شود، بلکه در نوع فعالیت هایی که کودک از آنها لذت می برد نیز تغییراتی به وجود می آید. در این سن فعالیت های مورد علاقه ی کودک بازی ها و ورزش هایی اند که دقیقا سازمان داده شده اند و نیز مشغولیت انفرادی از قبیل سینما رفتن، تلویزیون تماشا کردن و مطالعه برای آنان لذتبخش می شود.
کودکان بزرگتر وقت کمی برای بازی دارند.انان برخی فعالیت ها را رها می سازند چون احساس می کنند که این فعالیت ها کودکانه و کسل کننده است.مثلا بچه های کودکستان بازی با مکعب های چوبی را رها می کنند، زیرا اشیایی از قبیل رنگ، گل رس، مداد رنگی، گچ، فعالیت های جالبتر و متنوع تری را به آنها عرضه می کنند.
زمای که کودک، دیگر نمی تواند خود را به جای شخصیت های گوناگون بگذارد،یازی های هیجان انگیز جذابیت خود را از دست می دهند.وقتی کودک دیگر نمی تواند اسباب بازی ها و عروسک های خود را جاندار فرض کند و اینکار به نظر همسالان او نیز کودکانه می آید،اسباب بازی ها و عروسک ها جذابیت خود را از دست می دهند.
کم شدن تعداد فعالیت های بازی ممکن است به علت نبودن همبازی نیز باشد.کودکانی که در جمع همسالان خود پذیرفته نمی شوند، مجبورند به تعداد محدودی بازی انفرادی اکتفا کنند.این بخصوص در مورد پسرها صدق می کند، زیرا بیشتر بازی های پسرانه به صورت دسته جمعی است.
تاثیر محیط: کودکان سراسر دنیا، بازی می کنند و محیط فقط در نوع بازی آنها تاثیر می گذارد. کودک امریکایی بازی می کند، اما ممکن است از بازی ((کلاغ پر)) چیزی نداند و لذتی هم نبرد.
فرهنگ هر جامعه در بازی تاثیر می گذارد و می توان گفت که بازی کودکان به نوعی نشان دهنده ی فرهنگ آن جامعه است.در مناطق محروم، به علت اینکه افراد از توانایی اقتصادی زیادی برای خرید وسایل و اسباب بازی برای کودکان برخوردار نیستند، آن دسته از بازی های سنتی را که نیاز چندانی به اسباب و ابزار ندارد به کودکان خود می آموزند.در این جوامع کودکان یاد می گیرند که برای خود اسباب بازی بسازند. این تولید و سازندگی بازی و فعالیت دلچسبی برای این قبیل کودکان می شود.
فضا و مکان و بطور کلی محیط بازی با نوع بازی تناسب دارد، بطوریکه فعالیت های بدنی معمولا در فضای باز و بازی های فکری در اتاق های منزل انجام می گیرد.
عوامل موثر در بازی بسیارند.از جمله ی انها می توان به نقش همبازی، اسباب بازی، البسه بازی، زمان، آزادی عمل کودک، تشویق والدین و تغذیه کودک نیز اشاره کرد.
منبع: احمدوند، محمدعلی، روان شناسی بازی، تهران، دانشگاه پیام نور، 1381
0
ارزشهای بازی در کودکان

بازی برای کودکان در حال رشد، ارزش های متعددی دارد. اغلب اوقات، والدین بازی را «اتلاف وقت» تلقی می کنند و از کودک می خواهند که به فعالیت های دیگر بپردازد. بدیهی است که اینگونه والدین کودکان خود را از بسیاری از موقعیت های یادگیری بسیاری که، برای رشد همه جانبه ی شخصیت آنها، ضروری است محروم می کنند.

به گفته ی میلی چامپ، بازی به کودک کمک می کند که به یک انسان تبدیل شود و برای رسیدن به انسانیت و کسب ویژگی های شخصیتی مطلوب، باید تعادلی بین بازی و کار کودک برقرار شود. وقتی که کودک از بازی کردن خسته می شود و می پرسد:«حالا چکار کنم؟»هنگام پرداختن به کار یا استراحت فرا رسیده است. از طرف دیگر، اگر از مطالعه یا کارهای منزل کسل شود، یا بازده کارش پایینتر از حد او باشد، آن وقت است که کودک به استراحت یا موقعیت بهتری برای بازی احتیاج دارد. بازی کمک های فراوانی به رشد و تکامل کودک می کند که از راههای دیگر نمی توان به این کمک ها دسترسی یافت.

ارزش جسمانی بازی

فعالیت هایی که کودک به عنوان بازی انجام می دهد در پرورش نیروی بدنی و حواس او تاثیر زیادی دارند. کودک می پرد، می دود، از پله ها بالا و پایین می رود، لی لی می کند، خم و راست می شود، نشست و برخاست می کند، دو چرخه سواری می کند، اسباب بازی ها را جا به جا می کند، طناب بازی می کند و... در تمام این فعالیت ها عضلات و اندامهای مختلف به کار می روند و تقویت می گردند.

از نظر حسی و حرکتی می توان گفت از طریق بازی حسهای بینایی، شنوایی و لامسه کودک پرورش می یابند. چشم و دست او از هماهنگی بیشتر و بهتری برخوردار می گردند و عضلات انگشتان ودست و پای او ورزیده می شوند.

معمولا کودکان سالم از نیروی زیادی برخوردارند که آن را در بازی مصرف می کنند. اگر نیروی اضافی کودک صرف نشود و به حالت سرکوب شده در جسم کودک ذخیره شود،در وی نا آرامی، عصبانیت،بدخلقی و پرخاشگری ایجاد می گردد.گرچه فواید جسمانی باری را می توان از طریق نرمش و ورزش نیز بدست آورد ولی از آنجا که ممکن است کودک با بی میلی و از روی اجبار به ورزش بپردازد،نفع احتمالی آن در مقابل تنش عاطفی وارد بر او ارزش چندانی نداشته باشد.

بسیاری از کودکان ضمن رشد و تکامل خود، از بازیهای پرتحرک به بازیهای کم تحرک روی می آورند و به بازیهای فکری می پردازند و از آنها لذت بیشتری می برند.

هارلوک معتقد است که تمایلات کودکان به بازی های پر تحرک یا کم تحرک تحت تاثیر عقاید والدین و اشخاصی که در زندگی آنها مهم اند و بچه های گروه های سنی بالا تر قرار می گیرد.

مارتین در این زمینه می نویسد: تمایل والدین به بازیها و فعالیتهای دیگر تاثیر زیادی در تمایل کودکان دارد. اگر والدین به ورزش و راهپیمایی در هوای آزاد متمایل باشند و فعالیت هایی از این نوع را ترجیح دهند باعث می شوند که کودک مهارتهای اساسی را در این زمینه به دست آورد و اگر والدین فعالیتهای فکری را تنها وسیله ی لذتبخش و مطلوب برای گذران اوقات فراغت بدانند و ورزش را خاص افراد غیر روشنفکر تلقی می کنند،ممکن است از ترغیب کودک برای پرداختن به بازیهای پرتحرک پرهیز کنند.در نتیجه، کودک به چنین بازیهایی بی علاقه می شود و برای تسلط کلی بر بدن و پرورش عضلات و اندام خود توفیقی بدست نیاورد.

در مرحله ی شیرخوارگی،بازیها و اسباب بازیها باعث می شوند که کودک در کاربرد دست و پای خود مهارت بیشتری بدست آورد و به رشد جسمانی خود کمک زیادی بکند.در این مرحله فعالیت اعضا و جوارح،همراه با بازیها، بطور محسوسی هماهنگ می شود.

به اعتقاد روان شناسان، بازی به کودک فرصت می دهد که توانایی های جسمانیش را در مقایسه با معیارهای خود و دیگران، آزمایش کند. کودکان، برای افزایش رشد هماهنگی حرکتی حداقل تمرین بدنی را لازم دارند و بسیاری از بازی هایی که مستلزم مهارت عضلانی اند این تمرین بدنی را تدارک می بینند.

بسیاری از بازی ها به این منظور طرح شده اند که به کودک اجازه دهند که قابلیت بدنی خود را برای ارضای شخصی بررسی کند. بازی های تعقیب یکدیگر، سرسره، دوچرخه سواری، الک دولک، هم متضمن رقابت با یکدیگرند و هم متضمن آزمایش توانایی های فردی.

0
سبک های فرزندپروری
فرزندپروری فرایند تحول و بهره گیری از دانش و مهارتهای مناسب برای برنامه ریزی، خلق، پرورش و تدارک مراقبت از فرزند است. بروکس معتقد است که فرایند تربیت شامل تغذیه، حفاظت و راهنمایی کودک در گستره ی تحولی اوست. فرزندپروری فعالیتی پیچیده است و شامل بسیاری از رفتارهای اختصاصی می شود که هر یک از والدین به طور جداگانه و یا با جلب مشارکت یکدیگر از این مهارت ها استفاده می کنند تا رفتار کودک خود را تحت تاثیر قرار دهند.
والدین را بر اساس دو محور پاسخدهی و سطح توقع می توان به چهار دسته تقسیم نمود که به شرح زیر می باشد:
فرزند پروری سخت گیرانه
در این شیوه، والدین تنبیه کننده، محدود کننده بوده و متوقع و صریح هستند، در حالی که پاسخدهی آنها به نیاز کودکان در حداقل میزان خود قرار دارد. این والدین، فرزندانشان را وادار می کنند تا از آنها اطاعت کنند و به آنها احترام بگذارند. آنها برای فرزندانشان محدودیت و کنترل شدید وضع می کنند و با آنها تبادل کلامی ناچیزی دارند. آنها معتقدند که فرزندانشان باید بدون هیچ توجیهی، مطیع صرف باشند. به عنوان مثال ممکن است یک مادر مستبد به فرزندش بگوید:«این کار را همانطوری که من می گویم، بدون هیچ بحثی باید انجام بدهی.»
در این شیوه والدین برای کسب اطمینان از اطاعت فرزندشان، حتی متوسل به تنبیه جسمانی هم می شوند. کودکان این والدین، اغلب از نظر اجتماعی به طور ناشایست رفتار می کنند، به هنگام مقایسه ی اجتماعی مضطرب می شوند، در آغاز فعالیت شکست می خورند و مهارت های اجتماعی ضعیفی دارند.
این شیوه، کودکان را گوشه گیر و ترسان و فاقد حس استقلال می کند. کودکانی تحریک پذیر، کم جرات، دمدمی یا متخاصم و عصبانی و بیش از اندازه پرخاشگر محصول این سبک فرزندپروری هستند. این کودکان نسبت به عوامل تنیدگی زا آسیب پذیر هستند. والدین این گروه از محیط های ساخت دار و بسیار منظم با قوانین صریح و مشخص استفاده می کنند.
فرزندپروری مقتدرانه
در این شیوه، والدین کودکان را به استقلال تشویق می کنند. اما برای آنها محدودیت هایی هم قائل می شوند و عملکرد آنها را کنترل می کنند. این والدین هم در محور پاسخگویی و هم در محور توقع نمرات بالایی دارند.بین میزان پاسخدهی و میزان کنترل و توقع آنها تعادل وجود دارد.
آنها به قدری که پاسخگو هستند و نسبت به نیازهای کودکانشان حساس، به همان اندازه نیز توقع دارند و فرزندان خود را کنترل می کنند. آنها کودکانشان را مورد پایش قرار داده و استانداردهای روشنی برای آنها تعیین می کنند. آنها قاطعیت دارند، ولی خواسته ی خود را تحمیل نمی کنند و محدود کننده نیستند.
این والدین تبادل کلامی فراوانی با فرزندان خود دارند و آنها را حمایت می کنند. به عنوان مثال یک والد مقتدر دستهایش را به دور گردن فرزندش حلقه می کند و کاملا به او نزدیک شده و می گوید:«آیا می دانی که نباید آن کار را انجام می دادی؟ بیا با هم در مورد انجام آن کار، به شیوه ای درست صحبت کنیم.»
والدین مقتدر از روش های انظباتی حمایت کننده و غیر تنبیهی استفاده می کنند. آنها از فرزند خود انتظار دارند که قاطع، دارای حس مسئولیت پذیری اجتماعی، خود نظم جو و مشارکت کننده باشد. کودکانی که والدینشان از شیوه ی مقتدرانه استفاده می کنند، اغلب رفتار اجتماعی شایسته ای دارند. آنها دوست دارند که متکی به خود باشند، لذات و خواسته های خود را به تعویق بیاندازند، با همسالان خود کنار بیایند و حرمت خود بالایی داشته باشند.
باومریند معتقد است که شیوه ی فرزندپروری مقتدرانه، قاطعانه بوده ولی منطقی، گرم، پرورش دهنده و توام با محبت است و بیش از سایر روش ها به اجتماعی شدن کودک، کمک می کند.
فرزندپروری اغماض گرانه
این والدین غیر پاسخگو و بی توقع هستند. آنها خود را با زندگی فرزندانشان درگیر نمی کنند. طرد کننده، غافل و نادیده انگار هستند. وقتی که فرزند این نوع والدین، یک نوجوان یا حتی کوچکتر باشد، اگر از آنها بپرسید: الان که ساعت 10 شب است، آیا می دانید که فرزندتان کجاست؟ جواب را نمی دانند.(یا به قول یکی از استادای خوب دانشگاهمون ماله می کشن روی رفتار فرزندشون و صاف و صوف می کنن مشکل فرزند رو.)
کودکان والدین بی توجه، احساس می کنند که سایر جنبه های زندگی والدینشان مهم تر از خود آنهاست. آنها از نظر اجتماعی، رفتار شایسته ای ندارند، کنترل ضعیفی روی خود دارند و نمی توانند مستقل باشند و انگیزه ی پیشرفت ندارند. این والدین نسبت به فرزندانشان بی تفاوت هستند و روش آنها پرهیز از پذیرش مسئولیت و صدور مجوز انجام هر کاری به فرزندانشان است. فرزندان آنها معمولا طغیانگر، لوس، پرخاشگر، تکانشگر و از لحاظ اجتماعی نالایق هستند.
فرزندپروری سهل گیرانه
این والدین، در زندگی فرزندان خود خیلی دخالت می کنند، ولی ممنوعیت و محدودیت اندکی برای آنها قائل می شوند. در واقع آنها بیش از حد پاسخگو هستند. این والدین اغلب اجازه می دهند که فرزندانشان هر کاری می خواهند، انجام دهند و راه خود را بروند. چون معتقدند که ترکیبی از حمایت و تامین نیازهای کودک و نداشتن محدودیت باعث می شود تا کودک خلاق و با اعتماد شود. آنها غیر سنتی و آسان گیر هستند، نیازی به رفتار بالغانه ندارند و به خود نظم جویی قابل ملاحظه معتقدند.
نتیجه ی این شیوه ی فرزندپروری، کودکان با عدم توانایی در کنترل رفتار است، چرا که والدین این کودکان به رشد همه جانبه ی کودک توجهی ندارند.
آزادی بیان و خودمختاری افراد در این شیوه، اصل است و والدین تنها به استدلال و توجیه بسنده می کنند. فقدان انضباط در منزل با پرخاشگری اجتماعی همبستگی دارد و این نیز به نوبه ی خود با طرد از سوی هم طرازان همراه می شود. شایان ذکر است که بسیاری از این والدین در نهایت، رفتار والدین سخت گیر را به خود می گیرند.
کدام والدین فرزندانی بیمار یا ناتوان تربیت می کنند؟
با توجه به انواع سبک های فرزندپروری متوجه می شویم که هر دسته از والدین، به جز آنهایی که می توانند به نیاز کودکان پاسخ داده و توقع و کنترل معقولی بر رفتار آنها داشته باشند، در عمل فرزندانی بیمار تربیت می کنند.
والدین سخت گیر انسان های حقیر، والدین سهل گیر فرزندانی ضعیف و بدون اعتماد به نفس و والدین بی توجه فرزندانی سردرگم و یاغی تربیت می کنند.
نوع دیگر رابطه ی بیمار گونه رابطه ی مضاعف می باشد:
رابطه مضاعف
رابطه ی مضاعف مربوط به والدینی است که به دلایل مختلف پیام های دولایه برای فرزندان خود ارسال می کنند. مادری که هم از داشتن فرزند خود ناراضی است و هم به فرزند خود علاقه مند است، در نهایت رفتارهای یکسان و وحدت یافته ای ندارد.
به عنوان مثال، او با وجود اینکه با رفتاری از فرزند خود توافق دارد، ولی رفتار غیر کلامی مخالفی را به فرزندش نشان می دهد. الگوی پیام آنها این است: «موافقم، ولی خیر نبینی!» یا الگوی گفتگوی «بله... اما...» در کلام آنها زیاد دیده می شود.
این والدین صداقت و یکپارچگی در رفتار خود ندارند. تحقیقات نشان داده اند که والدین افراد مبتلا به اسکیزوفرنی دارای این الگوی رفتاری هستند.
منبع:

جان بزرگی،مسعود،نوری،ناهید،آگاه هریس،مژگان.(1390).آموزش اخلاق، رفتار اجتماعی و قانون پذیری به کودکان. تهران:ارجمند.

0
چگونه والدینی مقتدر باشیم؟

آموزش 5 مهارت عمده ی فرزندپروری بر اساس یک الگوی یادگیری ساخت دار به والدین کمک می کند تا بر مسائل و چالشهای موجود میان والد _ فرزند فائق آیند.

مهارت اول: ترغیب

این مهارت باعث افزایش اعتماد به نفس  (حرمت خود) در کودکان می شود و باعث ایجاد اعتماد میان والد _ کودک می شود. تاکید این مهارت بر اهمیت بیان علاقه والدین به اعتماد فرزندانشان می باشد.گام های ترغیب عبارتند از:

1_ به آنچه که دوست دارید توجه کنید.

والدین باید به دقت به فرزندشان نگاه کنند و رفتار او را مورد بررسی و مشاهده قرار دهند. و در مقابل کارهای خوب کودکان از آنها قدردانی کنند. برای کودکان دانستن اینکه مورد پذیرش والدین قرار گرفته اند، سود زیادی در بر خواهد داشت. والدین می توانند از عبارت هایی نظیر «او خودش لباس هایش را انتخاب می کند.»، «او سعی می کند تختخوابش را مرتب کند»، یا «فرزند من با برادر کوچکش، با مهربانی صحبت می کند.» استفاده کنند.

گاهی لازم است که والدین با دقت یک رفتار مثبت و کمک رسان را از جنبه های ناکام کننده و عصبانی کننده ی آن تفکیک کنند. به عنوان مثال: هنگامی که کودکی به منظور کمک کردن برای جمع کردن ظروف و شستن آنها، ظرف آب را به کف زمین می ریزد، والدین باید با وجود ایجاد درهم ریختگی، احساس کمک رسانی کودک را بازشناسی کرده و از تشریک مساعی او قدردانی کنند. بنابراین والدین می توانند بگویند: «من میفهمم که چقدر فرزندم دوست دارد تا بخشی از تمیز کردن سفره ی شام را بر عهده بگیرد.» به یاد داشته باشید که می توان آبی را که روی زمین ریخته با یک اسفنج تمیز کرد، ولی برای احساس آسیب دیده کاری نمی توان کرد.

بهترین زمان برای استفاده از ترغیب، هنگامی است که کودک شروع به انجام کاری می کند که والدین خواهان انجام آن هستند، این کار به تداوم تحول جنبه های مثبت کودک کمک می کند.

2_ به چگونگی احساسی که دارید توجه کنید.

همه ی والدین طیف وسیعی از احساسات را به هنگام تربیت و پرورش فرزندانشان تجربه می کنند. همچنین آنها ممکن است برای جدا کردن احساساتی نظیر هیجان یا رضایت از احساس ناکامی یا اضطراب دچار مشکل شوند. بنابراین به خود یک دقیقه وقت بدهید تا به چگونگی احساس خود فکر کنید و روش مثبتی را برای بیان احساس خود به فرزندتان پیدا کنید.

«من دوست دارم تو را ببینم که....»، «من احساس شادی، غرور، رضایت و آسودگی می کنم، وقتی...»، بیان احساساتی نظیر «من احساس خوبی دارم»، «من احساس بدی دارم» به کودکانمان کمک می کند تا احساساتشان ا در مورد تلاش، موفقیت و تحقق اهداف خود مشخص کنند.

3_ احساس خود را بیان کنید. مثلا بگویید:«من احساس می کنم که شما....»

هنگامی که به کودکان می گوییم به کارهای خوبی که انجام می دهند توجه داریم، آنها یاد می گیرند که از بهترین رفتارهایشان قدردانی کنند. کودکانی که با خودشان راحت هستند و احساس ترغیب شدن دارند، فرصت خود شکوفایی بالایی دارند. والدین باید آنچه را که می بینند و چگونگی احساس خود در مورد آن کار را بیان کنند و سعی کنند که صادقانه و به طور خاص و خالص عمل کنند. به عنوان مثال بگویند: «از اینکه کتابت رو به برادرت دادی تا بهش نگاه کنه خوشم اومد.»، «لذت می برم وقتی می بینم که داری دویدن با قدم های منظم رو یاد می گیری.»، «خیلی خوبه که می بینم داری از نقاشی کشیدن لذت می بری.»

4_ به چگونگی پاسخ دادن فرزندتان توجه کنید.

قسمت مهم این گام، توجه والدین به واکنش های فرزندشان می باشد. بعضی از بچه ها ممکن است کنجکاو، برخی خجالتی و برخی مظنون باشند. اکثر بچه ها از بذل توجه والدین به آنها و وقت گذاشتن آنها برای تبادل کلامی، راضی و خشنود هستند.

دقت داشته باشید که:

 _ ترغیب باید متناسب با رفتار باشد.

 _ به هنگام ترغیب نباید افراط یا تفریط شود.

 _ باید به هنگام ترغیب رفتار مطلوب را توصیف کرد

_ به هنگام ترغیب باید از برچسب زدن تا حد امکان اجتناب شود.

نتایج:

کودکان یاد می گیرند تا برای آن چیزی که هستند و آن چیزی که انجام می دهند، ارزش قائل شوند. والدینبرای پرورش و رشد نقاط قوت کودکان ارزش قائل می شوند و نقاط قوت آنها را کشف می کنند.

یک والد اولین و مهم ترین معلم هر کودک است. کودکان از والدینشان اطلاعات مهمی را در مورد خودشان کسب می کنند. باور و رفتار کودکان نسبت به خودشان به میزان زیادی تحت تاثیر واکنش های والدینشان قرار دارد. هنگامی که والدین به فرزندانشان اعتماد می کنند، کودکان اعتماد به نفس پیدا می کنند.

در مجموع بچه هایی که احساس خوبی نسبت به خودشان دارند، احساس خوبی هم نسبت به دیگران دارند و به آسانی با آنها ارتباط برقرار می کنند. آنها به یادگیری مهارت های تازه علاقه دارند و بهتر می توانند با چالش های زندگی کنار بیایند.

«ترغیب» مهارت اجتماعی شدن ارتباط با خود و دیگران است.والدین، با استفاده از ترغیب یاد می گیرند که از توانایی های فرزندشان قدردانی کنند. ترغیب به والدین، راهی را برای بیان احساسات خوبشان نسبت به فرزندشان ارائه می دهد. همچنین این مهارت ها به والدین کمک می کند تا تلاش های فرزندشان را علی رغم اشتباهاتی که در رفتار یا یادگیری از آنها سر می زند، بازشناسی کنند.

والدین با کسب این مهارت، نسبت به نقاط قوت و توانایی های خود نیز هوشیار می شوند و وقتی مورد ترغیب دیگران قرار واقع می شوند، نسبت به خودشان احساس بهتری خواهند داشت.

مهارت دوم: تو می توانی

فنونی راهنما هستند که طی 4 گام یادگیری می شوند. مهارت «تو می توانی» به والدین یاد می دهد تا رفتارهای قابل پذیرش را به کودکانشان بیاموزند.

این مهارت به والدین یاد می دهد که چگونه رفتار فرزندانشان را هدایت کنند. با استفاده از پیام های دوستانه و مثبت نظیر «این کار را امتحان کن»، «این کار را انجام بده»، «اینو داشته باش» والدین به به فرزندانشان یاد می دهند که به شیوه ای مناسب عمل کنند.

گفتن «لباسهاتو رو زمین پخش نکن» یا «جای لباس توی کشو است» به جای «لباس هایت را بردار و آنها را در کمد آویزان کن» به کودکان اطلاعات لازم را برای انجام کاری که از آنها انتظار می رود، ارائه نمی دهد. مهارت «تو می توانی» برای والدین این امکان را مهیا می سازد تا به شیوه ای مناسب و سازنده برای رفتار فرزندشان محدودیت هایی قائل شوند. استفاده زیاد از کلمات منفی نظیر «نه»، «نباید» «توقف کن»، «حذفش کن» باعث کاهش اثربخشی کلامی، به فرزندان می شود. هنگامی که عصبانی هستید یا طاقتتان تمام شده است، یا وقتی که کودک مشغول به عمل در آوردن ایده ای است، استفاده از کلمات منفی سودی در بر نخواهد داشت. به جای آن بهتر است از کلمات محکم و مثبت مثل «بله، تو می توانی به جای این کار،...را انجام دهی.» استفاده کنید.

مهارت «تو می توانی» باعث می شود تا کودکان خلاقیت و کنجکاوی را بدون عبور از مرزهای ایمنی و احترام به دیگران، کسب کنند. همچنین این مهارت، کمک می کند تا محیط خانواده، حمایت کننده تر و مثبت تر باشد. عنوان کردن کارهایی که فرزندتان می تواند انجام دهد، به جای کارهایی که نباید انجام دهد، به کودک یاد می دهد تا در مورد روشهای جایگزین کردن رفتار فکر کنند و این اولین گام برای فرایند حل مسئله ی خلاق است.

همچنین یکبار گفتن یک خواسته باعث ضمانت اجرایی و اطاعت کودک می شود. والدین نیاز به صبوری بیشتری به هنگام آموزش روشهای جدید به فرزندشان دارند.

1_ به کاری که نمی خواهید فرزندتان انجام دهد، توجه کنید

هنگامی که متوجه می شوید فرزند شما کاری را با عصبانیت یا با خشم انجام می دهد یا به فردی دیگر یا چیزی صدمه می زند، قبل از هر واکنشی، لحظه ای تامل کنید، ببینید می خواهید کدام رفتار کودک را تغییر بدهید. البته شکی نیست که در صورت در خطر بودن کودک، بدون فوت وقت باید وارد عمل شوید.

2_ به فعالیت جایگزینی که فرزندتان می تواند انجام دهد، فکر کنید

به فعالیت هایی فکر کنید که از کنش فعلی فرزندتان که قصد تغییر آن را دارید، مناسب تر و ایمن تر هستند. انتخاب فعالیت های جایگزینی که حاوی حداقل تغییر باشند، یکی از موفقیت آمیزترین فنون این گام است. والدین باید به فرزندان خود بیاموزند که چگونه نیاز به فعالیت و تخلیه ی هیجان و انرژی خود را به شیوه ای مناسب و کارآمد هدایت کنند. برای موقعیت هایی که به طور مکرر ناکام کننده هستند، می توانید از راهنمایی های دیگران استفاده کنید.

3_ به فرزندتان بگویید که چه کاری را می تواند انجام دهد

از کلامی دوستانه و محکم برای بیان خواست خود به فرزندتان استفاده کنید، استفاده از کلمه ی «باشه؟» یا سئوالی نظیر «دوست داری به جای اینکار، این یکی را انجام دهی؟» به کودک فرصت انتخاب را نمی دهد که با شما مشارکت داشته باشد و دچار گیجی می شود. به جای این کار منظور خود را به صورت صریح بیان کنید. به عنوان مثال بگویید:«بالا و پایین پریدن روی تخت خطرناک است، شما می توانید به حیاط بروید و آنجا بازی کنید»

سعی کنید جمله ی خود را با اطمینان و احترام بیان کنید تا اثربخشی آن بیشتر شود. برای کودکانی که مقاومت می کنند، از تماس چشمی و بیان آرام و آمرانه همراه با حفظ آرامش و صراحت استفاده کنید تا توجه کودک را به خود جلب کند.

4_ در صورت لزوم به فرزندتان کمک کنید

اگر فرزندتان ببیند که شما در انجام فعالیتی، به اندازه ی کافی به او توجه دارید و او را کمک می کنید، با شما همراهی خواهد کرد. می توانید به او بگویید:«شما بروید و بیرون بازی کنید، من هم لباس می پوشم و می آیم تا کمی با هم بازی کنیم.»

توجه داشته باشد:

 _ «تو می توانی» مهارتی است که هنگامی که شما نمی خواهید کودکتان فعالیتی را که مشغول به انجام آن است، ادامه دهد، از آن استفاده کنید.

_ اهمیت استفاده ی زیاد از «بله» و حداقل استفاده از «نه».

_ آنچه ارزشمند است، تبدیل اشتباهات به تجارب یادگیری است.

 _ «پرت کردن حواس» یکی از روشهای کارآمد برای جلب توجه کودک به فعالیت مورد نظر و دوری از فعالیت در حال انجام است.

مهارت سوم: انواع انتخاب

مهارت انواع انتخاب در کنار «ترغیب» و «تو می توانی» به رشد مشارکت پذیری کودک _والد کمک می کند. هنگام واگذار کردن مسئولیت به کودکان، گزینه های انتخابی به والدین کمک می کنند تا اضطراب ناشی از احساس لزوم کنترل بر هر موفقیت، آنها کاهش یابد و کودکان این فرصت را پیدا می کنند که مسئولیت پذیری شخصی و تصمیم گیری فردی را یاد بگیرند و گامی در جهت استقلال بردارند.

می توان گزینه های انتخاب را به صورت «تو می توانی این کار را انجام دهی یا می توانی آن کار را انجام دهی، کدامیک را انتخاب می کنی؟» باشد. فرزندپروری مسئولیتی است که با سهیم کردن خانواده در تصمیم گیری باعث قدرتمند شدن خانواده می شود. هنگامی که اعضای خانواده برای حل و فصل عدم توافق موجود، تلاش می کنند، آنها به حس احترام، اعتماد و حمایت از یکدیگر دست می یابند و این کمک می کند تا پایه ی خود_انظباطی در کودک بنا شود و کودک پذیرش مسئولیت تصمیم گیری در زندگی را یاد می گیرد.

سن و میزان پختگی کودک تعداد گزینه های مورد نظر و میزان تناسب آنها را تحت تاثیر قرار می دهد. هر قدر سن کودک کمتر باشد، والد باید کنترل و دخالت بیشتری را برای راهنمایی کودک در این فرایند بکار ببرد.در حالی که به فرزندان دارای سنین بالاتر باید فرصت های بیشتری برای افزایش حس مسئولیت پذیری و مقاومت در برابر گزینه های محدود کننده داده شود.

در صورتی که بخواهید فرزندتان را در شرایط انتخاب قرار دهید دو موقعیت پیشنهادی باید به گونه ای باشند که هر کدام را انتخاب کند شما به مقصود خودتان برسید. مثلا: مادر باید بگوید:«خودت میروی به حیاط یا من به زور ببرمت»، «توی استکان شیر می خوری یا توی لیوان؟» که در هر دو حالت، رفتن به حیاط و خوردن شیر اجباری است، ولی نحوه ی اجرای آن انتخابی است. تن صدای پایین، حفظ آرامش و لحن قاطعانه تضمین کننده ی اجرای موفقیت آمیز این شیوه می باشد.

1_ به فرزندتان کمک کنید تا مساله را درک کند

ممکن است کودک از اینکه برای دیگران مشکلی ایجاد کرده است، آگاه نباشد. بنابراین مشخص کردن مشکل به صورت واضح و روشن اولین گام حل مساله است. به عنوان مثال می توانید به فرزندتان بگویید «داره دیر می شه، وقتشه که لباسهای مدرسه تو بپوشی» انتقادات کلی در این مهارت جایی ندارند و باید از آنها اجتناب شود و اشاره به موارد جزئی بیشتر کارساز است. مواردی نظیر: «تو هیچ وقت قبل از عمل کردن، فکر نمی کنی.» سودی ندارد. برای برقراری ارتباط با انتظارات خود، می توانید مساله را با هم حل کنید. با این کار، پیام تحت اللفظی که شما به فرزندتان می دهید عبارت است از اینکه «ما می توانیم، این مورد را با احترام متقابل حل و فصل کنیم.»

2_ خودتان و فرزندتان به دو یا چند گزینه مستدل فکر کنید

این گام، مرحله ی بارش فکری است. این فرایند را با این پرسش از فرزندتان ترغیب کنید: «تو فکر می کنی ما چکار می تونستیم بکنیم؟» و فهرستی از همه ی نظرات و عقاید جمع آوری کنید و موارد مستدل و مورد پذیرش دو طرف را جدا کنید. اگر فرزندان در این مرحله مشارکت فعال داشته باشند، بعدها تبدیل به کودکانی خلاق و دارای توانایی حل مساله بالا خواهند شد. در اینجا هم باید روشنفکری و انعاف پذیری خود را حفظ کنید و با دقت به انتخاب های خود و گفتن کلمه ی «نه» فکر کنید. «آیا درست است که به فرزند هشت ساله ام اجازه بدهم تا خودش لباس هایش را انتخاب کند؟» در نهایت حداقل بر سر دو گزینه به طور متقابل (دو طرفه) توافق کنید. البته شما می توانید تعداد گزینه ها را به حداقل برسانید. یعنی به جای اینکه کودک را در شرایط انتخاب 100 نوع لباس موجود در فروشگاه قرار دهید. با در نظر گرفتن معیارهایی نظیر فصل، جنس، هزینه و... او را در شرایطی قرار دهید که در مقابل انتخاب 3_2 گزینه قرار بگیرد و از میان آنها با توجه به معیارهای جزئی تر مانند مدل، رنگ و نرمی، بهترین انتخاب را داشته باشد.

3_ فرزندتان را مجبور کنید تا یکی از گزینه ها را انتخاب و آن را اعلام کند

حالا که نهایتا بر سر دو گزینه به طور متقابل توافق کرده اید، باید بدانید که فرزندتان با بیان گزینه ی مورد نظرش ارتباط کلامی برقرار می کند که بیانگر پذیرش ادامه ی کار است. اطمینان حاصل کنید که تصمیم اخذ شده هم برای شما و هم برای فرزندتان شفاف و صریح است. از او بخواهید دلایل انتخابش را یکبار دیگر مرور کند. مثلا به او بگویید:«خوب، تو گفتی چه چیزی در انتخاب این لباس به تو کمک کرد؟»

4_ به فرزندتان کمک کنید تا انتخاب خود را عملی کند

انتخاب تنها بخشی از راه حل است. مسئولیت پذیری به معنای آن چیزی است که قصد انجام آن را دارید.«من برای کمک به تو چه کاری می تونم انجام بدم؟» با بیان این جمله می توانید به فرزندتان اطمینان دهید که حاضر به ارائه ی اطلاعات اضافی و سایر حمایت ها برای عملی کردن انتخاب او هستید. اگر هنوز مشکلی وجود دارد و متوجه آثار تردید در چهره ی فرزندتان شدید، توصیه می کنیم آرامش خود را حفظ کنید و روی موضوعاتی تمرکز کنید که باعث کاهش احساس هر گونه خشم، عصبانیت یا ناکامی در شما و فرزندتان شود، می توانید دوباره از گام یک مربوط به مهارت سوم شرو کنید و یا از مهارت دیگری استفاده کنید. مثلا می توانید به فرزندتان بگویید: «بیا یکبار دیگه نقاط ضعف و قوت لباسها را در نظر بگیریم، ببینیم آیا دوباره همین انتخاب را می کنی؟ تصور کن تازه وارد فروشگاه شده ایم، چکار خواهیم کرد؟»

نتیجه

«انواع انتخاب» به فرزندان این مهارت را اعطا می کند که یاد بگیرند تا با در نظر گرفتن مهارت های مستدل تصمیم بگیرند. این مهارت باعث می شود که در کودک میل به استقلال تحریک شود.

مهارت چهارم: خود مهارگری

هنگامی که والدین به طور کار آمد هیجان های خود را مهار می کنند، فرزندانشان هم یاد می گیرند تا به همین شیوه عمل کنند. روشی که والدین برای مدیریت خود در شرایط انفجاری (عصبانیت بیش از حد) به کار می برند، الگویی برای فرزندانشان می شود تا به هنگام خشم یا اندوه از آن الگو تبعیت کنند. بنابراین خودمهارگری چیزی است که همه ی والدین به آن نیازمندند. خودمهارگری روشی برای کمک به والدین است تا از وارد کردن صدمه به فرزندشان اجتناب کنند. با کسب خودمهارگری، والدین خواهند توانست تا با فرزندانشان به شیوه هایی موثر حتی در لحظات تنش زا، تعامل کنند. مثلا وقتی کودک ما شاهد است که به نظر خیلی عصبانی می آییم، خشم خود را فرو بخوریم و سکوت کنیم و چند دقیقه ای از او بخواهیم محیط را ترک کند تا کنترل خود را دوباره به دست آوریم و روشن است که افراد هنگامی که زندگی دارای شرایط تنش زا نظیر محیط های خانوادگی پر تنش، جامعه ی ناسالم، فقر اقتصادی و فقر سلامت باشند، قدرت مهار خود را از دست می دهند.

بدرفتاری های کودکان هم یکی از عوامل سلب خودمهارگری والدین است. بنابراین استفاده از فنون خودمهارگری به والدین کمک می کند تا دیگر به شیوه ای تکانشی رفتار نکنند. وقتی که بزرگسالان نسبت به علائم ناکامی آگاهی کسب کنند، خواهند توانست تا پاسخ های اولیه از دست دادن مهار خود را آرام کنند و برای پاسخ های جایگزین رفتاری به منظور ارائه پاسخی منطقی اقدام کنند.

خشم، هیجان پایه ای است که هر کسی آن را می فهمد. می توان به افراد آموزش داد که چگونه خشم خود را بدون آسیب زدن به خود یا دیگران مهار کنند.

1_ به پیام های بدنی که بیانگر از دست دادن خودمهارگری است، توجه کنید

هیجان های شدید باعث تغییر محیط شیمیایی بدن می شوند. بدن تحت چنین شرایطی مانند یک آتشفشان عمل می کند و فشار ناشی از آن را می تواند منجر به انفجار شود.

خشم، بدون خودمهارگری، قبل از اینکه از وقوع آن آگاه شوید می تواند منجر به انفجار شود. بنابراین والدین باید نسبت به نشانه های بدنی نظیر مشت شدن دستها، فشرده شدن فک ها یا ساییدن دندانها به هم، یا احساس تنش در ماهیچه های شکمی یا تغییر تن صدا یا گره شدن دستها، حساس باشند. در مواقع دشوار زندگی نظیر عدم مشارکت فرزندان در فعالیت های جمعی و دیر کردن، هر کس نشانه های شخصی مرتبط با خشم را دارد. آنچه حائز اهمیت است شناسایی این پیام های بدنی به صورت اولیه است تا بتوان با شرایط دشوار به موقع و به طور موثر مواجهه نمود.

2_ به روش های خودمهارگری فکر کنید

هنگامی که پیام های بدنی به شما هشدار می دهند، داشتن برنامه به شما کمک می کند که خونسردی خود را حفظ کنید و کنترل خود را مجددا به دست آورید. داشتن برنامه ریزی از قبل باعث رهایی از افتادن در دام احساسات و کاهش احساساتی نظیر ناکامی و درماندگی می شود.

برای خودمهارگری می توانید از دو شیوه استفاده کنید: یکی استفاده از روشهای خودمهارگری بدون ترک موقعیت و دیگری استفاده از روشهای خودمهارگری همراه با ترک موقعیت.

به عنوان مثال: وقتی نمی توانید موقعیت را ترک کنی می توانید تا ده شمارش کنید و چند نفس عمیق بکشید، با خودتان صحبت کنید و به خودتان یادآوری کنید که «شرایط شما مناسب است.» و هنگامی که می توانید موقعیت را ترک کنید، می توانید درباره ی مشکل خود با یک دوست قابل اعتماد صحبت کنید و یا مکان ساکتی را پیدا کنید، به یک موسیقی آرامبخش گوش کنید و یا برای قدم زدن بیرون بروید.

3_ یک روش را انتخاب کنید و با استفاده از آن خودمهارگری را تقویت کنید

شرایط متفاوت نیاز به انتخاب های متفاوت دارند. اهمیت این گام آن است که برای انتخاب کردن فرصتی ایجاد کنید و قبل از فکر کردن، واکنشی نشان ندهید. ممکن است مدتی طول بکشد تا آرام شوید. می توانید به خود فرصت استراحت کوتاهی بدهید و با خود بگویید که «من آنقدر ناراحتم که در حال حاضر نمی توانم این شرایط را مدیریت کنم. وقتی احساس آرامش کنم، به این مساله رجوع خواهم کرد.» و هنگامی که آرام شدید، برگردید و از گام چهارم این مرحله شروع کنید.

4_ تصمیم بگیرید که چگونه با فرزندتان رفتار کنید

هنگامی که احساس آمادگی کردید، خواهید توانست به سایر مهارت هایی که کسب کرده اید فکر کنید و ببینید از آنها چگونه می توانید برای شرایط کنونی استفاده کنید. به عنوان مثال می توانید از مهارت «انواع انتخاب ها» استفاده کنید، یا درباره ی مساله صحبت کنید.

در اینجا سعی کنید باورهایی که معمولا موجبات خشم را در شما فراهم می کنند را پیدا کنید. فکر کنید که چرا این شرایط شما را ناراحت کرده و انتظار دارید چه شرایطی ایجاد شود، که به شما کمک کند تا بر خشم خود غلبه کنید.

می توانید به فرزندتان فعالانه گوش کنید تا نظراتش را به خوبی جویا شوید. این فرآیند می تواند به رفع موقعیتی که به نظر می رسد کنترل آنها دشوار است کمک کند و برای اینکار می توانید از مشارکت فرزندانتان هم بهره بگیرید.

گاهی گوش دادن به دیگران و درک چگونگی احساس آنها، می تواند به شما کمک کند تا رفتار خود را درک کنید و در نتیجه احساس خشم خود را تخفیف دهید.

نتیجه:

خودمهارگری، مهارتی است که با استفاده از آن می توانید به پیام های بدنی خود که بیانگر از دست دادن خودمهارگری است، توجه کنید.

 _ فرزندان با خودمهارگری شما یاد می گیرند که چگونه احساساتشان را کنترل و مدیریت کنند.

 _ والدین یاد می گیرند که هیجان های قوی خود را مهار کنند.

مهارت پنجم: توجه به احساسات

توجه به احساسات، مهارتی برای ایجاد همدلی است. این مهارت به افراد کمک می کند تا احساسات سایرین را شناسایی کنند. همچنین شناسایی احساسات، به صحبت کردن در مورد هیجان های مذکور با فردی دیگر که با توجه کامل گوش می دهد، کمک می کند.

توجه به احساسات، مهارتی برای تمرین بذل توجه به فردی دیگر و گوش دادن به احساسات اوست. یک والد (پدر/مادر) می تواند به فرزندش کمک کند تا یاد بگیرد که اهمیت احساسات خود را با استفاده از این مهارت درک کند. اختصاص دادن زمانی برای گوش کردن به صحبت های فرزندتان به این معنا نیست که با او موافق هستید. بلکه نیازمند آن است که شما حق کودک برای داشتن احساسات را بپذیرید. هر چند که احساسات مذکور با احساسات شما متفاوت باشند.

از آنجا که میان چگونگی احساس کودک با چگونگی رفتار او رابطه وجود دارد، این مساله حائز اهمیت است که به مشاهده ی تعامل آنها با سایرین و کنش آنها بر روی خودشان بپردازیم. برای برخی از والدین جدا کردن روش احساس خودشان از آنچه که فرزندانشان بیان می کنند، دشوار است. چالش مهارت حاضر آن است که والدین خودشان را کنار گذاشته و با دقت گوش بدهند تا چگونگی احساس فرزندشان را بشنوند.

توجه به احساسات یک مهارت انعکاسی است. خودتان را به مثابه ی آیینه ای ببینید که به فرزندتان کمک می کنید تا او خودش را و هیجان هایش را با وضوح بیشتری درک کند. مثلا به او بگویید:«به نظر عصبانی می رسی؟» یا «کمی کم حوصله به نظر می آیی؟». توجه به احساسات، به کودکان این شانس را می دهد که بتوانند با صدای بلند فکر کنند. و به کودکان می آموزد که به خودشان و به احساسات دیگران احترام بگذارند. این مهارت، اهمیت احساسات، حق آنها برای داشتن این احساسات و ارزش آنها برای نوع بشر را شناسایی می کنند. این مهارت به والدین هم کمک می کند تا نسبت به هیجان های خودشان احساس مسئولیت کرده و احساس راحتی بیشتری کنند.

1_ به حرف های فرزندتان گوش کنید و او را تماشا کنید

به کودک، به کنش او، کلمات و زبان بدن او توجه کنید. به صورت فرزندتان نگاه کنید و به تن صدای او توجه کنید. اعمال کودک بیش از کلمات او درباره ی چگونگی احساس او صحبت می کنند. در جستجوی سرنخ هایی باشید که بیانگر احساسات باشند. اگر فرزند شما برای نرفتن به مدرسه بهانه ای می تراشد، به عنوان مثال دل درد صبحگاهی یا از معلم به جای مدرسه شکایت می کند، باید متوجه شوید که جایی از کار مشکل دارد.

2_ به کلماتی فکر کنید که بیانگر احساس فرزندتان باشد

کودکی که می گوید: «من دیگه هیچوقت به مدرسه برنمی گردم» ممکن است عصبانی، وحشت زده یا خجالت زده باشد. توجه به احساسات عبارت است از یادگیری نام احساس، شناسایی هیجان (شادی، عدم شادی، یا تنهایی، خشم پنهان شده یا ناکامی).

کودکی که احساس دلسردی یا وحشت می کند، ممکن است برای سایر کودکان قلدری کند. در حالی که کودک وحشت زده یا دلسرد دیگری ممکن است به شیوه ای آرام یا با خجالت با سایرین روبرو شود. یا کودکی ممکن است در ساعات مشخصی از روز از دردهایی شکایت کند که به نظر اساسی نمی آیند. مثل: دندان درد یا دل درد.

3_ فکر کنید که چرا فرزند شما ممکن است احساسی اینگونه داشته باشد

مشخص کردن علت اینکه چرا کودکان احساسات ویژه ای دارند، نیازمند کار تشخیصی است. فکر کنید که شما چه احساسی داشتید، اگر معلمتان به شما گیر می داد، فکر کنید که شما چه احساسی داشتید، اگر اتفاق مشابهی برای شما می افتاد و به راه هایی فکر کنید که فرزندتان برای مدیریت موقعیت های مشابه از آنها استفاده خواهد کرد. سعی کنید که چگونگی احساس فرزندتان را با توجه به سن او در نظر داشته باشید. هر سنی دارای چالش های ویژه ی خود است و تحول و بزرگ شدن هر کودکی به شیوه ی خاص خود او انجام می شود. لازم است که با بررسی اتفاقات دور و نزدیک، علل مختلف تغییر حالت فرزندمان را مورد رسیدگی قرار داده و فرضیاتی را جهت آزمون در نظر بگیریم. شاید دردهای او به علت دلتنگی، از دست دادن یک دوست ف اضطراب جدایی، مهاجرت و تغییر مکان و... باشد.

4_ عقاید خود را به همراه فرزندتان مورد بازبینی قرار دهید

شما می توانید از کلمات، برای نشان دادن درک خود از موقعیت استفاده کنید: «می فهمم که الان چقدر عصبانی هستی.» یا در جستجوی توافق باشید:«به نظر میرسه که کاملا ناامید شدی، چون تو می خواستی که بعد از مدرسه با احسان به خانه برگردی، درسته؟»

انتظار نداشته باشید که همیشه به درستی احساس کودکان را حدس بزنید. گاهی اوقات کودک از اینکه هیچیک از حرف های شما مفید واقع نشده، یا درست نبوده، ناراحت می شود. در چنین مواقعی، فقط در مکان حضور داشته باشید و به همه ی چیزهایی که او نیاز دارد گوش کنید. نشستن در کنار کودک یا در آغوش گرفتن او و یا ضربه زدن به پشت او باعث برقراریارتباط و انتقال نگرانی شما نسبت به کودک و توجه شما به کودک می شود. این حمایت خاموش اما گاهی مهم در فرآیند ایجاد ارتباط درک مساله و شناسایی مواردی است که بعدها به وجود می آیند.

به نظر نمی رسد که مهارت «توجه به احساسات» یک مهارت حل مساله باشد. دادن فرصت به بچه ها برای صحبت کردن در مورد هیجان های قوی خود، فضا را شفاف می سازد تا بتوان برنامه های لازم برای مدیریت ناراحتی (پریشانی) را تدارک دید. گاهی اوقات نیازی نیست راه دوری بروید، کودک شما می تواند از مساله ی به ظاهر کوچکی در رنج باشد. مثلا ناراحتی او ناشی از بی توجهی شما به نوع تغذیه ی او در مدرسه و احساس خجالتی که در مدرسه تجربه می کند، باشد.

نکته: توجه به احساسات مهارتی است که به هنگام توجه به هیجان های شدید فرزندتان باید از آن استفاده کنید.

منبع:

جان بزرگی،مسعود،نوری،ناهید،آگاه هریس،مژگان.(1390).آموزش اخلاق، رفتار اجتماعی و قانون پذیری به کودکان. تهران:ارجمند.